دختر آریایی

چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید.....

دختر آریایی

چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید.....

کاری به کار عشق ندارم


نه!

کاری به کار عشق ندارم

من هیچ چیز و هیچ کسی را

دیگر

در این زمانه دوست ندارم

انگار

این روزگار چشم ندارد من و تو را

یک روز

خوشحال و بی ملال ببیند

زیرا

هر چیز و هر کسی ر

که دوست تر بداری

حتی اگر که یک نخ سیگار

یا زهرمار باشد...

از تو دریغ می کند

پس من با همه وجودم

خودم را زدم به مردن

تا روزگار ، دیگر

کاری به کار من نداشته باشد

این شعر تازه را هم

ناگفته می گذارم...

تا روزگار بو نبرد...

گفتم که

کاری به کار عشق ندارم!


نظرات 2 + ارسال نظر
مهسا شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ب.ظ http://2baghali.blogfa.com

سلاااااااااااااااااااااااااااام،خیلی شعرت قشنگ بود٬راست میگی آدم هر چیزی که دوست داره روزگار اونو ازش میگیره٬ولی من این بار با روزگار میخوام بجنگم و عشقم و به همه نشون بدم داد بزنم که دوسش دارم٬خوشحال میشیم پیش ما هم بیای و با نظراتت بهمون انرژی بدی و اگه ایرادی در کارمون هست راهنماییمون کنی،منتظرتیم دیر نکنیاااااااااااااا،نظرم فراموش نشه ،به دوستاتم وبلاگمون رو معرفی کن،خدانگهدارت

م.س.ک یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:51 ق.ظ

احمقانه ترین کار تو زندگی اینه که دل به یکی دیگه ببندی. اینو یه احمق تمام عیار بهت می گه..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد